پيوند سنت‌هاي الهي با مهدويت (2)

نویسنده : نفيسه سادات فاضليان




2. سنت اعطاي مسؤوليت

خداوند متعال كه به همه امور آفريدگان آگاه است، از ميان تمام موجودات، انسان را براي خلافت برگزيد و تصميم خود را با فرشتگان در ميان گذاشت. اکنون گفت‌وگوي خداوند با فرشتگان را به طور مشروح بررسي مي‌كنيم. پروردگارمتعال در قرآن کريم، خلافت انسان بر زمين را متذکر شده، مي‌فرمايد:
(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (بقره، 30)؛
(به خاطر بياور) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من روي زمين، جانشيني )= نماينده‏اي‏( قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟! در حالي كه ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‏آوريم و تو را تقديس مي‏كنيم».
خداوند در رد سخن آنان فرمود:
(قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون ٭ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين) (بقره، 31).
علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي‌نويسد:
سياق كلام به دو نكته اشاره دارد: اول اين‌كه منظور از خلافت نامبرده، جانشيني خدا در زمين بوده، نه اين‌كه انسان جانشين ساكنان قبلي زمين شود، كه در آن ايام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشين آن‌ها كند، هم چنان كه بعضي از مفسران اين احتمال را داده‏اند؛ براي اين‌كه جوابي كه خداي سبحان به ملائكه داده، اين است كه اسماء را به آدم تعليم داده و سپس فرموده: حال، ملائكه را از اين اسماء خبر بده و اين پاسخ، با احتمال نامبرده هيچ تناسبي ندارد.
بنابراين، ديگر خلافت نامبرده به شخص آدم عليه السلام اختصاصي ندارد؛ بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشتركند. آن وقت، معناي تعليم اسماء اين مي‌شود كه خداي تعالي اين علم را در انسان‌ها به وديعه سپرده است؛ به طوري كه آثار آن وديعه، به تدريج و به طور دائم، از اين نوع موجود سر بزند، هر وقت به طريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوه به فعل در آورد.
دليل و مؤيد اين عموميت خلافت، آية (إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ)؛ هنگامي كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد و آية (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ) (يونس، 14)؛ سپس شما را جانشينان آن‌ها در روي زمين (پس از ايشان) قرار داديم و آية: (وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) (نمل، 62)؛ و شما را خلفاي زمين قرار مي‏دهد، مي‌باشد.
نكته دوم اين است كه خداي سبحان، در پاسخ و رد پيشنهاد ملائكه، مسأله فساد و خونريزي در زمين را، از خليفه زميني نفي نكرد و نفرمود كه نه، خليفه‏اي كه من در زمين مي‌گذارم، خونريزي نخواهد كرد و فساد نخواهد انگيخت و نيز ادعاي ملائكه را (مبني بر اين‌كه ما تسبيح و تقديس تو مي‏كنيم) انكار نكرد؛ بلكه آنان را بر ادعاي خود تقرير و تصديق كرد. در عوض، مطلب ديگري عنوان كرد و آن، اين بود كه در اين ميان، مصلحتي هست كه ملائكه قادر بر ايفاي آن نيستند و نمي‌توانند آن را تحمل كنند؛ ولي اين خليفه زميني، قادر بر تحمل و ايفاي آن است. آري؛ انسان از خداي سبحان كمالاتي را نمايش مي‌دهد، و اسراري را تحمل مي‏كند كه در حد طاقت فرشتگان نيست.
اين مصلحت، بسيار ارزنده و بزرگ است، به طوري كه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مي‏كند، ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود: «من مي‌دانم آنچه را كه شما نمي‌دانيد»، و در نوبت دوم، به جاي آن جواب، اين‌طور جواب مي‌دهد: كه «آيا به شما نگفتم من غيب آسمان‌ها و زمين را بهتر مي‌دانم؟» و مراد از غيب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائكه اصلاً اطلاعي نداشتند از اين‌كه در اين ميان اسمايي هست، كه آنان علم بدان ندارند، ملائكه اين را نمي‌دانستند، نه اين‌كه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آن‌ها بي‌اطلاع بوده‏اند، و گر نه جا نداشت خداي تعالي از ايشان از اسماء بپرسد، و اين خود روشن است، كه سؤال نامبرده به خاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بي‌خبر بوده‏اند. در غير اين صورت، حق مقام، اين بود كه به آدم بفرمايد: «ملائكه را از اسماء آنان خبر بده»، تا متوجه شوند كه آدم علم به آن‌ها را دارد، نه اين‌كه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست؟
پس اين سياق به ما مي‏فهماند كه فرشتگان ادعاي شايستگي براي مقام خلافت كرده، و اذعان كردند به اين‌كه آدم اين شايستگي را ندارد و چون لازمه مقام خلافت آن است كه خليفه اسماء را بداند، خداي تعالي از فرشتگان از اسماء پرسيد و آن‌ها اظهار بي‌اطلاعي كردند و چون از آدم پرسيد، وي جواب داد. به اين وسيله، لياقت آدم براي دارا بودن اين مقام، و عدم لياقت فرشتگان ثابت شد. آنچه آدم فرا گرفت، حقيقت علم به اسما بود (طباطبايي، همان: ج1، ص178).
آيت الله جوادي آملي مي‌فرمايند:
مقصود از خليفه، شخص حقيقي آدم نيست؛ بلكه مراد، شخصيت حقوقي آدم و مقام انسانيت او است؛ يعني «خليفة‌الله» مطلق انسان‌ها يا دست كم نوع انسان‌هاي كامل هستند و مقصود از «مستخلف عنه»، خداوند سبحان است.
سپس در ادامه مي‌فرمايد:
كساني‌كه در حد استعداد انسانيت هستند، تنها از استعداد خلافت بهره‌مندند وكساني كه در كمال‌هاي انساني و الهي، ضعيف و متوسطند، چون علم به اسماي الهي در آنان ضعيف يا متوسط است، ظهور خلافت الهي نيز در آنان ضعيف يا متوسط است؛ اما انسان‌هاي كامل كه از مرتبه برين اسماي الهي بهره‌مندند، از برترين مرتبه خلافت الهي نيز برخوردارند؛ پس حد نصاب در خليفة الله شدن، انسان كامل است و هر كسي به اين حد نصاب رسيده باشد، خليفة الله است و اين مقام، اختصاصي به اكمل انسان‌ها، خاتم انبياء ندارد.
به بيان ديگر، تفاوت موجود در انسان‌هاي كامل، تأثيري در امر خلافت الهي ندارد و باز به بيان ديگر، خلافت الهي، از سنخ كمال وجودي و مقول به تشكيك (= داراي شدت و ضعف) است و مراحل عالي آن، در انسان‌هاي كامل، نظير حضرت آدم و انبياء و اولياي ديگر يافت مي‌شود و مراحل ما دون آن، در انسان‌هاي وارسته و متدين متعهد ظهور مي‌كند (جوادي آملي، 1380: ج3، ص41).
پس خلافت الهي مخصوص انسان معيني نيست و همه انسان‌ها خليفه هستند؛ اما هر چه مراتب كمال آن‌ها بيشتر باشد، از مراحل عالي خلافت بيشتر بهره‌مند مي‌شوند. باتوجه به ديدگاه مفسران نامبرده، چنين برداشت مي‌شود که خداوند، خلافت را به همه انسان‌ها داد؛ اما انسان‌هاي کامل، از مرتبه برتر خلافت الهي بهره‌مندند. بنابراين نتيجه‌اي که براي سنت اعطاي مسؤوليت از آيه و نظرات مفسران نامبرده به دست مي‌آيد، اين است که دانسته شود وظيفه انسان برابر انسان‌هاي کامل که خليفه خداوند هستند، چيست؟منتظران بايد انسان‌هاي کامل را که مظهرتام و اتم صفات الهي هستند به عنوان الگوي هدايت برگزينند و در راستاي اتصاف به آن ويژگي‌ها بكوشند؛ چرا که تأسي به يک الگوي کامل و جامع، نقش مهم و غير قابل انکاري در عملکرد انسان داشته و زمينه پيشرفت و رشد همه جانبه را فراهم مي‌كند.

3. سنت پيروزي حق بر باطل

يکي از سنت‌هاي الهي، سنت پيروزي حق بر باطل است. قبل از ورود به اين بحث، ابتدا معناي لغوي حق و باطل را بررسي مي‌كنيم. راغب درباره معناي «حق» مي‌گويد: «اصل حق مطابقت و يکساني و هماهنگي و درستي است». وي دربارة باطل نيز چنين مي‌گويد: «باطل، نقيض و مقابل حق است؛ يعني چيزي که هنگام بحث و تحقيق، حقيقت و ثباتي ندارد». علامه طباطبايي دربارة حق و باطل چنين مي‌گويد:
حق، در مقابل باطل است و اين دو مفهوم، متقابلند. حق، به معناي ثابت العين و باطل به معناي چيزي است که عين ثابتي نداشته باشد؛ ولي خود را به شکل حق جلوه دهد، تا مردم آن را حق بپندارند؛ ليکن وقتي برابر حق قرار بگيرد، آن وقت است که مردم، همه مي‌فهمند باطل بوده و از بين مي‌رود؛ مانند آبي که خود يکي از حقايق است و سرابي كه حقيقتاً آب نيست؛ ولي خود را به شکل آب نشان مي‌دهد و بيننده، آن را آب مي‌پندارد؛ ولي وقتي تشنه نزديکش مي‌شود، آبي نمي‌بيند.
الطاف خداوند شامل حال همه انسان‌ها است؛ اما عده‌اي با ميل خويش از حق خارج شده و به باطل مي‌گروند و به اين وسيله، نابودي خويش را رقم مي‌زنند؛ چرا که اراده و مشيت خداوند همواره بر پيروزي حق بر باطل بوده است. آيه 32 سوره يونس به اين نکته اشاره دارد که هر راهي جز طريق حق، باطل وگمراهي است:
(فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُون)؛ آن است خداوند، پروردگار حقّ شما (با اين حال)، بعد از حق، چه چيزي جز گمراهي وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روي گردان مي‏شويد؟
در دو آيه قبل، نمونه‌هايي از آثار عظمت و تدبير خداوند در آسمان و زمين بيان شد و وجدان و عقل مخالفان را به داوري طلبيد و آن‌ها نيز بدان اعتراف كردند؛ پس از آن، اين آيه با لحن قاطع مي‌فرمايد: «اين است الله؛ پروردگار بر حق شما و بعد از حقيقت، جز گمراهي نيست؛ پس چگونه )از حق( روي‌گردان مي‌شويد؟»
بت‌ها و ساير موجوداتي كه در عبوديت شريك خداوند قرار داده‌ايد و برابر آن‌ها سجده و تعظيم مي‌كنيد، چگونه مي‌توانند شايسته عبوديت باشند؛ در حالي كه علاوه بر آن‌كه نمي‌توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند؛ خودشان نيز سر تا پا نياز و احتياجند؟ سپس نتيجه‌گيري مي‌كند: اكنون كه حق را به روشني شناختيد، آيا بعد از حق، چيزي جز گمراهي وجود دارد؟ با اين توضيح، چگونه از عبادت و پرستش خدا روي مي‌گردانيد؛ در حالي كه مي‌دانيد معبود حقي جز او نيست.
اين آيه، در حقيقت يك راه منطقي روشن را براي شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مي‌كند و آن، اين است كه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براي شناخت حق گام برداشت، سپس هر چه غير آن و مخالف آن است، باطل و گمراهي است و بايد كنار گذاشته شود.
پيروزي حق بر باطل در آيات متعددي مطرح شده است؛ از جمله:
آية 16 نساء(3)، آية 8 انفال(4)، آية 34 توبه(5)، آية 17 رعد(6)، آية 81 اسراء(7)، آية 56 كهف(8) و آية 49 سبأ(9) و آيات بسيار ديگر.
آيه شريف زير نيز با صراحت تمام، برغلبه حق و محو باطل دلالت دارد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُون)؛ بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم، تا آن را نابود كند و اين گونه، باطل محو و نابود مي‏شود. واي بر شما از آنچه (درباره خدا و هدف آفرينش) توصيف مي‏كنيد! (انبياء، 18).
كلمه «نَقْذِفُ» درآيه به معناي پرتاب كردن از راه دور است كه شتاب و قوت بيشتري دارد و بيانگر قدرت پيروزي حق بر باطل است. جمله «فَيَدْمَغُهُ» به معناي شكستن جمجمه و مغز سر است كه حساس‌ترين نقطه بدن انسان به شمار مي‌آيد. اين جمله، تعبير رسايي براي چيرگي لشكر حق، به گونه‌اي چشم‌گير و قاطع است (مكارم شيرازي، 1362: ج13، ص371). از مجموع آيه چنين برمي‌آيد كه حق، با ظهور مولايمان مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف با شدت هر چه تمام‌تر بر سر باطل كوبيده مي‌شود و آن را نابود و ريشه كن مي‌كند. با توجه به اين که حصول پيروزي و غلبه حق بر باطل، با محو کامل فتنه گران و حق ستيزان همراه است و با توجه به اين‌كه ظهور امام مهدي حلقه‌اي از حلقه‌هاي مبارزه اهل حق و باطل است، سهيم بودن يك فرد در اين سعادت، موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد؛ بنابراين منتظران وظيفه دارند با صبر و استقامت در راه اعتلاي جبهه حق بكوشند و با اميد به وعده حتمي الهي، مبني بر پيروزي حق بر باطل، در راه کفرستيزي و مبارزه با دشمنان حقيقت، گام بردارند.

پی نوشت ها :

3. (وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحيماً)
4. (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)
5. (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ)
6. (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ)
7. (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً)
8. (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتي‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً)
9. (قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ)

منبع:www.entizar.ir